سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

آهنگ مورد علاقه­ام را می­گذارم روی زنگ گوشی همراهم. بعد از تلفن خانه هی زنگ می­زنم به خودم تا ببینم شنیدن آهنگ مورد علاقه­ام وقتی که تو هوس کردی صدای من را داشته باشی، چه لذتی دارد.
عین ندید بدیدها...
روسری تازه­ام را سر می­کنم و می­روم جلوی آینه. یک بار گره­اش می­زنم. یک­بار با گیره روسری می­بندم، یک بار هم از این مدل­های عربی و یک بار هم از پشت گره می­زنم. سعی می­کنم با چشم­های تو خودم را ببینم و دوست دارم این رنگ روسری تازه برق به چشم­هایت بیاورد.
عین بی­جنبه­ها...
برایم یک جعبه شوکولات خریده­ای. دلم نمی­آید تندتند بخورم، چشم­هایم را می­بندم و آرام می­مکم تا مزه­اش خوب توی دهانم بماند و ببینم کدام طعم بیشتر به تو می­آید.
عین چیزی نخورده­ها...
آرام و قرار ندارم، حرف­هایم را هی توی ذهنم مرور می­کنم. می­خواهم ببینم چطور به تو بگویمشان تا بیشتر و شاید برای همیشه داشته باشمت.
عین آدم ندیده­ها...
حرف دلم را نمی­گیری. بی­هوا توی خیابان قدم می­زنم. یک بار پایم می­رود توی چاله پیاده­رو، یک بار هم به پیرزنی تنه می­زنم و یک بار هم با سر می­روم توی در شیشه مغازه­ای که باز مانده.
عین دست و پا چلفتی­ها...
هرچه منتظر می­مانم از تو خبری نمی­شود. سرم را توی بالش فرو می­کنم و زار زار گریه می­کنم.
عین نی­نی کوچولوها...
صبح از آینه دستشویی خودم را نگاه می­کنم، چشم­هایم پف کرده و پلک­هایم پایین افتاده. قیافه مزخرفی پیدا کرده­ام، عین...
... عین شکست خورده­ها...!


نوشته شده در شنبه 91/2/9ساعت 9:34 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com